پارساپارسا، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه سن داره

شاه پارسا

سفــر تابستون 92

همراه پسر دایی محسن ؛ اومدیم دنبالت ، ٢٥ روز هست که مهمون مادر و پدر بزرگت هستی و خوش میگذرونی توی مسیر برگشت از جاده های شمال رد میشیم . اینجا با تله کابین رفتیم بالای کوههای پر درخت . اینجا از ١١٨ پله برای دیدن رودخانه و نهار خوردن پایین رفتیم . وقتی پاهامون رو توی آب رودخونه دیزین گذاشتیم !   این شکلی شدیم  اینم حلزونات که حسابی گردن کشیدن ! اینم صدفهای تو و مهدی که کنار ساحل چیدید ! ...
15 مهر 1392

بهــــــار در بهــــار

پسر عزیزم که تازه به جا آوردن نماز را یادگرفته !میپرسه : مامان ! با دست چپ ... روی ... دست ...راست ؟ میگم : مامان جان فقط بگو اول دست راست را میشوییم ! همین ! مثلا من میخواهم بدانم بچه با "پایش " یا با "سرش " میخواهد دست راست را بشوید ؟شایدم باید با "ملاقه" اینکارو انجام بده  واللا حالا من خودم بهتر میدانم که در رساله عملیه هر کدام از موارد ذکر شده دلیلی دارد ولی نیازی نیست همه را برای بچه های این سن بازگو کنیم ! آخه من تعجبم از این نظام آموزشی که چه اصراری داره بچه ها رو بپیچونه ؟ یا واقعا نمیدونه که هر چی توی رساله ها نوشته شده نباید برای بچه های کلاس دوم بازنویسی کنه ؛ یا خوشش میاد ذهن بچه ها رو درگیر این مسایل کنه و از مس...
15 مهر 1392

تولدت مبارک

به یاد مامان عزیزم که هر موقع سالگرد تولدمون میشد ، یادی از اون روزها میکرد . منم برای سالگرد تولدت قصه روزی رو تعریف کردم که بدنیا اومدی !‌ ساعات اولیه بامداد ١٦ شهریور بود . هوا عالی ! نه سرد و خیلی گرم !‌ تا ساعت ٨ صبح منتظر دکتر شدیم و خاله منیره و آقا جان همراه بابات منتظر بودن ! وقتی از اتاق عمل بیرون اومدم ، خاله منیره گفت : یک پسر کوچولو وسفید مثل ماست چکیده داری که میشه انگشت کشید و خوشمزه خوردش !‌  شب هم خاله محبوبه برای کمک به من توی بیمارستان موند و چقدر نگران شد و پاشو به زمین کوبید و فریاد زد و کمک خواست ؛ وقتی فقط یک ثانیه کمی شیر توی گلوت گیر کرد و نتونستی خوب نفس بکشی ! دیشب به یاد اونروز همه خاله های...
15 مهر 1392

بـــوی مـــاه مهـــر

چقدر از اینکه این ماه عزیز شروع میشه خوشحالیم ! شب زودتر وسایل مدرسه را آماده میکنیم ! البته هنوز دفتر و کتاب نداری و فقط لباس و کیف و یک مداد و دفتر برای خالی نبودن عریضه !‌ زودتر میخوابی و منهم کنارت دراز میکشم و از ذوق و شوقت منهم ذوق زده میشم !‌ بیشتر وقت تابستون به بازی کامپیوتر و تماشای تلویزیون گذشت !‌ متاسفانه !‌البته سفر شمال و مهمونی خونه مادر بزرگ هم خوب بود .یک مقدار جدول ضرب هم یاد گرفتی تا در ریاضی جلو تر باشی ! کلاس زبان خونه غزاله هم از لحظات خوب اینروزها بود !‌کمی شنا و کمی کاراته ! دوچرخه سواری عصرها در پارک هم بد نبود !‌ ولی بهتر از اینم میشد اگه برنامه ریزی دقیقتری میداشتیم ! سا...
8 مهر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاه پارسا می باشد